آن روی سکه قدرت
آلن دوباتن
ترجمه عطا حشمتی
کمک گرفتن از یک نظریه که تحت عنوان ضعف قدرت شناخته میشود میتواند در تلاشهای ما برای مهربان بودن موثر باشد. شکستهای دوستان، همکاران و شرکا چه بسا عمیقا آزاردهنده باشد. ما به خاطر مهارتها و شایستگیهای دیگران به آنها نزدیک میشویم ولی پس از چندی چه بسا وجوه ناامید کننده ی شخصیتشان باشد که در تصویر ما از آنها بچربد.
به اشتباهاتشان نگاه میکنیم و از خود میپرسیم چرا آنها اینگونه هستند؟ چرا اینقدر کند و چرا اینقدر غیر قابل اتکا هستند؟ چطور آنها میتوانند اینقدربد چیزها را توضیح دهند یا لطیفه ها را تعریف کنند؟چرا نمیتوانند رک و راست با اخبار بد مواجه شوند؟ حتی بدتر از آن، احساس میکنیم آن ها "میتوانند" تغییر کنند فقط و فقط اگر ارداده کنند، تنها اگر اینقدر میان مایه نبودند...
نظریه ضعف قدرت میگوید ما باید تلاش کنیم که ضعفهای آدمها را به عنوان وجه منفی قابلیتهایشان ببینیم؛ قابلیتهای خاصی که ما را به سوی آنها جلب کرده بود. همان قابلیتهایی که در زمانهای دیگر از آنها نفع میبریم حتی اگر این منافع در حال حاضر در این وجوه منفی واضح نباشند. آنچه میبینیم، خطای ساده و بی پیرایه آنها نیست، بلکه سایه چیزهایی است که حقیقتا در وجودشان خوب است. داریم از ضعفهایی ایراد میگیریم که از قدرتها ناشی می شوند. اگر فهرستی از قدرتها و سپس از ضعفها مینوشتیم، در مییافتیم که هرچیز در طرف مثبت به چیزی در طرف منفی وصل میشود.
در دهه 1970 زمانی که هنری جیمز داستاننویس امریکایی در پاریس زندگی میکرد، با ایوان تورگنیف رمان نویس مشهور روس که در آن زمان همان جا زندگی میکرد، دوست شد. هنری جیمز مسحور شیوه قصه گویی آؤام و بی عجله نویسنده روس شده بود. او به وضوح روی هرجمله زمانی طولانی صرف میکرد، آن قدر گزینه های مختلف را سبک و سنگین میکرد، تغییر میداد و صیقل میزد تا ایتکه همه چیز عالی شود، رویکردی الهام بخش و بلندپروازانه به نگارش.
ولی در زندگی شخصی و اجتماعی، همین محسنات میتوانست تورگنیف را به رفیقی خل کننده بدل کند. او دعوت به یک نهار را میپذیرفت، سپس روز قبل پیغامی میفرستاد که میگفت نمیتواند بیاید، سپس بار دیگر میگفت چقدر منتظر این قرار است. آخر سر هم دو ساعت با تاخیر ظاهر میشد. هماهنگ کردن هرچیزی با او نوعی کابوس بود. ولی همین خودسری اجتماعی اش دقیقا همان چیزی بود که او را بهعنوان نویسنده جذاب میکرد؛ همان عدم تمایل به عجله داشتن، همان میل به باز نگهداشتن گزینهها تا آخرین لحظه. این ویژگیها کتابهای شگفت آور و در عین حال مهمانیهای شام آشفته ای را رقم میزد. با تامل در شخصیت تورگنیف، هنری جیمز اینگونه میاندیشید که دوست روس او "ضعف قدرتش" را نشان میدهد.
این نظریه چنین چیزی را بیان میکند: هر قدرتی که یک فرد دارد، ضعفی را بهمراه میآورد که ذاتی آن قدرت است. محال است که نقطه قوتهایی داشته باشیم بدون اینکه ضعفی بههمراه داشته باشند. هر فضیلتی به یک نقطه ضعف پیوند دارد. نمیشود که تمام شایستگیها با هم در یک فرد جمع شده باشد.
این نظریه میتواند به ما کمک کند تا در لحظات بحرانی آرام بگیریم، چراکه نحوه نگاه ما به کاستیها، شکستها و ضعفهای سایرین را تغییر میدهد. ذهن ما تمایل دارد که نقاط قوت را تبدیل به چیزهایی بنیادی کند و به آنها بهعنوان ضرورت بنگرد و در عین حال، نقاط ضعف را پررنگ کرده و به عنوان زائده ای عجیب و غریب به آنها نگاه کند؛ در حالی که در حقیقت نقاط ضعف بخشی از نقاط قوت و چسبیده به آن هستند.
این نظریه به شکل موثرتری این ایده بی فایده را تضعیف میکند که " تنها اگر کمی بیشتر بگردیم، کسی را پیدا خواهیم کرد که همواره عالی و بینقص است. اگر نقاط قوت همواره با شکستها درهم تنیده باشند، هیچکس وجود نخواهد داشت که کاملا بی نقص باشد و ممکن است فردی را پیدا کنیم که نقاط قوت متفاوتی داشته باشد، ولی او نیز ضعفهای ریز نادیده ای خواهد داشت و همواره آرامش بخش است که لحظه ای به خود یادآور شویم که آدمهای کامل وجود خارجی ندارند.